سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت
به رقص درآیی …
قصه عشق ، انسان بودن ماست
آسمانی ها |
|
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند نوشته شده در تاریخ جمعه 93/4/13 توسط احمد یوسفی
سینما رکس آن روز خیلی شلوغ بود. تابستان فرا رسید و روزهای گرم آبادان که امان آدم را میبرد. آن روز بچهها تصمیم گرفتند بروند سینما. هم از گرما کمی راحت میشدند، هم در کنار هم فیلمی میدیدند و هم … هم دیگری نداشت؟ داشت؟ … خودشان هم نمیدانستند، اما چیزی ته دلشان قلقلکشان میداد … بروند؟ … نروند؟ … آخرش هم بروند بر نروند، فائق آمد … و رفتند … نیره بود و نادره، نیلوفر، ناهید و برادرشان ناصر … مردم روی صندلیها نشسته بودند و در انتظار فیلم بودند، نیره و برادر و خواهرانش هم جایی بین مردم برای خودشان گیر آورده بودند … فیلم شروع شد … حادثهای ساخته و پرداخته خیال کارگردان که اتفاق میافتد و قهرمانانی دارد و نتیجهای … نیره حتی داستان عاشقانه فیلم را هم میتوانست حدس بزند! با رقصی عاشقانه … اما انفجار را دیگر نمیتوانست حدس بزند، فقط میدانست چیزی از صبح زود مدام قلقلکش میکرد برای رفتن به سینما … نیره رقص عاشقانه فیلم را ندید، اما تاریخ رقص این پروانه عاشق را همراه خواهرانش نادره و در میان شعلههای آتش برای همیشه ثبت کرد تا سندی بزرگ باشد برای محکومیت رژیم پهلوی … شهید نیره سازش نام پدر: جعفر متولد: 1338- آبادان شهید نادره سازش نام پدر: جعفر متولد: 1336- آبادان منبع : چارقد نوشته شده در تاریخ سه شنبه 92/11/15 توسط احمد یوسفی
شهید پروانه شماعی زاده نام: پروانه نام خانوادگی: شماعی زاده نام پدر: غلام علی شماره شناسنامه: 79 محل صدور: قصرشیرین تاریخ تولد: 15/05/1343 تاریخ شهادت: 26/12/66 شغل: پزشکیار سن در هنگام شهادت: 23 محل شهادت: کرمانشاه - کرمانشاه حادثه منجر به شهادت: حوادث مربوط به جنگ تحمیلی پانزدهم مرداد ماه سال 1343 درقصرشیرین به دنیا آمد.ازهمان کودکی چنان مهربان وپرشوربود که مورد توجه ومحبت هم? اقوام قرارگرفت.اودر دامان مادری سیده ومؤمن رشد کرد.مادر اورا با خود به کلاس های قرآن می برد تا ازهمان کودکی شیره جانش با کلام وحی آمیخته شود. نوشته شده در تاریخ شنبه 92/10/21 توسط احمد یوسفی
طاهره دو حرف اول نامش «طا» و دو حرف اول نام خانوادگی اش «ها» را انتخاب کرد و به یکدیگر چسباند و نام اختصاری اش «طاها» شد.
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92/10/1 توسط احمد یوسفی
مازندران 29 بانوی شهید برای پیروزی انقلاب و استحکام نظام اسلامی تقدیم کرده است. 30 میهمان خارجی از 20 کشور جهان برای شرکت در نخستین همایش ملی سیده طاهره هاشمی شهیده شاخص سال 92کشور دعوت شده است. حدود 150 میهمان کشوری و استانی به همراه حدود 800 نفر از طلاب، بسیجیان، قشرهای مختلف مردم، خانواده های شهدا و ایثارگران شهرستان آمل در این همایش در محل سالن همایش های بین المللی اریکه آریایی آمل، شرکت کردند. شهید سیده طاهره هاشمی متولد سال 1346 در روستای شهیدآباد شهرستان آمل بود، غروب روز ششم بهمن ماه سال 60 هنگامی که سرگرم رساندن کمک های دارویی و غذایی به نیروهای بسیج بود، هدف اصابت دو گلوله دشمنان قرار گرفت و به فیض شهادت نائل آمد. نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92/9/24 توسط احمد یوسفی
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 92/9/12 توسط احمد یوسفی
دو سال پیش برای شرکت در جشنواره منطقه ای دفاع مقدس از بروجرد به شهر قهرمان گیلان غرب دعوت شدم در طی برگزاری جشنواره صحبت از شیر زن قهرمانی به میان آمد که نام گیلانغرب را برای همیشه زنده کرده است . رشادتی که حتی در بعضی مردان هم کمتر می توان سراغ گرفت . نام خانم فرنگیس حیدر پور چنان بر تارک کوه های گیلان غرب ثبت شده است که غیرت و مردانگی در مقابلش زانو می زند .مشتاق بودم که این بانوی گرانقدر را ببینم که این فرصت دست داد خاطره دلاوری او را از زبان خودش بشنوید : اوایل مهرماه سال 1359 زمانی که حمله ی بعثیون کافر به میهن عزیز و اسلامی مان آغاز شد برادرم و چند تن دیگر از اقوام مثل دیگر رزمنده های کرد زبان شهرستان گیلانغرب دوشادوش رزمندگان اسلام در برابر صدامیان در حال نبرد بودند ما هم جز دعا برای پیروزی آنها کاری از دستمان بر نمی آمد در خانه هایمان دعا می کردیم و منتظر بودیم که چه پیش می آید . روزی خبر آورند عراقی ها کسانی را در جبهه قصر شیرین اسیر کرده اند هلهله ای درمیان مردم روستا برخواست . دائی من و چند تن از مردهای روستا حاضر شدند به دنبال اسرا بروند آنان یک جیپ فراهم کردند و به راه افتادند ولی متاسفانه خودروی آنها در نزدیکی های قصر شیرین مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و همگی به شهادت رسیدند . وقتی خبر به روستا رسید صدای شیون و زاری مردم امان از آسایش روستا برید . با هر بدبختی و مشکلاتی که بود شبانه جنازه شهدای خود را برگرداندیم و روز بعد به خاک سپردیم غروب همان روز بود که عراق آمد و این روستا و روستاهای اطراف را اشغال کرد ما هم به همراه مردم با پاهای برهنه به کوه پناه بردیم وشب را در کوه به سر بردیم .روز بعد به همراه پدرم به روستا برگشتیم تا مقداری آذوقه برای خانواده تهیه کنیم در خانه ویران شدمان مقدار خوراکی و پوشاک و یک تبر برای هیزم شکستن برداشتیم و دوباره به طرف کوه به راه افتادیم فاصله من تا پدرم قدری زیاد شده بود بطوری که او را نمی دیدم . در میان راه بود که با دو نفر از عراقی ها برخورد کردم من به علت تنفر شدیدی که از این بعثی های کافر داشتم بدون هیچ درنگی همان تبر که در دستم بود به سر یکی از آنها که افسر عراقی بود زدم و او را در دم به هلاکت رساندم ، دیگری هم از ترس فوراً اسلحه اش را به طرفم پرتاب کرد و خود را اسیر من کرد من هم تمام تجهیزات نظامی را از او گرفتم و او را با خود به کوه بردم آن روز تا غروب اسیری که من گرفته بودم و چند تن دیگری که دائیم اسیر کرده بود پیش ما بودند نزدیکیهای غروب آنها را تحویل یکی از رزمندگان دادیم آن رزمنده هم اسم من را در دفتری ثبت کرد و اسرای عراقی را با خود برد بعد از آن زمان بود که من به عنوان شیر زن در خطه شهید پرور شهرستان گیلانغرب معرفی شدم در پایان هم آرزوی توفیق روز افزون برای ملت ایران و همچنین آرزوی سرافرازی و سربلندی ایران عزیزمان را از خداوند منان خواستارم. نوشته شده در تاریخ جمعه 92/9/8 توسط احمد یوسفی
|
|
تمامی حقوق مطالب برای آسمانی ها محفوظ می باشد |