دو سال پیش برای شرکت در جشنواره منطقه ای دفاع مقدس از بروجرد به شهر قهرمان گیلان غرب دعوت شدم در طی برگزاری جشنواره صحبت از شیر زن قهرمانی به میان آمد که نام گیلانغرب را برای همیشه زنده کرده است . رشادتی که حتی در بعضی مردان هم کمتر می توان سراغ گرفت .
نام خانم فرنگیس حیدر پور چنان بر تارک کوه های گیلان غرب ثبت شده است که غیرت و مردانگی در مقابلش زانو می زند .مشتاق بودم که این بانوی گرانقدر را ببینم که این فرصت دست داد خاطره دلاوری او را از زبان خودش بشنوید :
اوایل مهرماه سال 1359 زمانی که حمله ی بعثیون کافر به میهن عزیز و اسلامی مان آغاز شد برادرم و چند تن دیگر از اقوام مثل دیگر رزمنده های کرد زبان شهرستان گیلانغرب دوشادوش رزمندگان اسلام در برابر صدامیان در حال نبرد بودند ما هم جز دعا برای پیروزی آنها کاری از دستمان بر نمی آمد در خانه هایمان دعا می کردیم و منتظر بودیم که چه پیش می آید . روزی خبر آورند عراقی ها کسانی را در جبهه قصر شیرین اسیر کرده اند هلهله ای درمیان مردم روستا برخواست . دائی من و چند تن از مردهای روستا حاضر شدند به دنبال اسرا بروند آنان یک جیپ فراهم کردند و به راه افتادند ولی متاسفانه خودروی آنها در نزدیکی های قصر شیرین مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و همگی به شهادت رسیدند .
وقتی خبر به روستا رسید صدای شیون و زاری مردم امان از آسایش روستا برید . با هر بدبختی و مشکلاتی که بود شبانه جنازه شهدای خود را برگرداندیم و روز بعد به خاک سپردیم غروب همان روز بود که عراق آمد و این روستا و روستاهای اطراف را اشغال کرد ما هم به همراه مردم با پاهای برهنه به کوه پناه بردیم وشب را در کوه به سر بردیم .روز بعد به همراه پدرم به روستا برگشتیم تا مقداری آذوقه برای خانواده تهیه کنیم در خانه ویران شدمان مقدار خوراکی و پوشاک و یک تبر برای هیزم شکستن برداشتیم و دوباره به طرف کوه به راه افتادیم فاصله من تا پدرم قدری زیاد شده بود بطوری که او را نمی دیدم . در میان راه بود که با دو نفر از عراقی ها برخورد کردم من به علت تنفر شدیدی که از این بعثی های کافر داشتم بدون هیچ درنگی همان تبر که در دستم بود به سر یکی از آنها که افسر عراقی بود زدم و او را در دم به هلاکت رساندم ، دیگری هم از ترس فوراً اسلحه اش را به طرفم پرتاب کرد و خود را اسیر من کرد من هم تمام تجهیزات نظامی را از او گرفتم و او را با خود به کوه بردم آن روز تا غروب اسیری که من گرفته بودم و چند تن دیگری که دائیم اسیر کرده بود پیش ما بودند نزدیکیهای غروب آنها را تحویل یکی از رزمندگان دادیم آن رزمنده هم اسم من را در دفتری ثبت کرد و اسرای عراقی را با خود برد بعد از آن زمان بود که من به عنوان شیر زن در خطه شهید پرور شهرستان گیلانغرب معرفی شدم در پایان هم آرزوی توفیق روز افزون برای ملت ایران و همچنین آرزوی سرافرازی و سربلندی ایران عزیزمان را از خداوند منان خواستارم.