شهید صدیقه رودباری
نام پدر: رحیم
وضعیت تاهل : مجرد
تاریخ شهادت:28/5/1359
نحوه شهادت: اصابت گلوله
گلزار و محل شهادت : شهر بانه کردستان
صدیقه رودباری ، هجدهم اسفند 1340 در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. از سنین نوجوانی با تشویق برادرش در کتابخانه مسجد امام حسن عسگری نارمک شروع به فعالیت کرد. هرچه زمان می گذشت ، وی دقیق تر و کامل تر در خط اسلام اصیل و انقلاب قرار می گرفت و به سبب ضرورت کار جمعی و تشکل و انسجام ، با شرکت در تشکل انجمن اسلامی محل تحصیل ، به فعالیت های صادقانه و خستگی ناپذیر خویش اوج بیشتری می بخشید. با حضور وی انجمن رشد بهتری کرد و بسیاری از مسئولیت ها به وی سپرده شد. شهیده ساده می زیست . در عوض با استفاده از حقوقش به خانواده های مستحق کمک می کرد. وی از استعداد نویسندگی بسیار زیاد و ذوق سرشاری برخوردار بود. نمونه های نشر بسیار قابل توجه داستان و شعر های خوبی حتی از سالهای پیش از انقلاب از او بجای مانده است که با توجه به سن و تجربه اش به راستی در خور ستایش است.جالب تر اینکه در عین زیبایی، همواره از محتوای حماسی ، شهادت طلبی و فداکاری موج می زند.
ایشان در تاریخ 5 خردادماه به دنبال یک سری تلاش های گسترده با پیشنهاد خود و بالاخره موافقت سازمان ، به کردستان رفت تا مردم رنجدیده آن سامان را مددی رسانده و حمایت از "خلق کُرد" را به اثبات برساند و قامت سراپا استقامت خویش را فدای پشتهای خمیده و دستهای غمین و پر تاول مستضعفان آن دیار نماید .
او با توجه به شرایط بسیار سخت کردستان در آن زمان دوشادوش پاسداران بانه فعالیت می کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی اقدام به تاسیس انجمن اسلامی در دبیرستان خود نمود و فعالیت هایش منسجم تر شد. ضمن حفظ ارتباط با سازمان ، از طریق انجمن اسلامی مخابرات ، به سنندج رفت و بعد از مدتی به همراه تنی چند از دانشجویان به امور کتابخانه شهر پرداخت و در 27 خرداد به تهران آمد و سپس دوباره به سنندج رفت. از آنجا به بانه شتافت و در رابطه با جهاد سازندگی به فعالیت های آموزشی و فرهنگی پرداخت و در تاریخ 28/5/1359 پس از تعلیم سلاح به عده ای از خواهران ، متاسفانه با گلوله یکی از آنها که سلاحش را به سوی او نشانه گرفته شده بود در سن 19 سالگی به شهادت رسید و بسیاری را در سوگ رفتنش عزادار ساخت. مردم بانه او را خواهر سیاهپوش و زینب زمانه می خواندند. و برادرشهید محمود خادمی، فرمانده سپاه پاسداران بانه گفت: آن قدر این خواهر فعال بود که جای خالیش را شاید چندین نفر نتوانند پر کنند. مردم بانه خصوصا بزرگان این شهر مراسم تشییع بسیار چشمگیری برای شهید داشتند و مجلس ختم و ترحیم برای یادبود آن شهید برگزار نمودند.
او هر شب پس از اقامه نماز شب ، ساعتها با خدا راز و نیاز می کرد . دست نوشته هایی که از اوباقی مانده، حکایت از آن دارد که او آگاهانه در این راه گام برداشته است. در آخرین تماس تلفنی با خانواده ، اظهار کرده بود که هیچگاه تا این اندازه به شهادت نزدیک نبوده است.
دست نوشته ها و سروده های شهیده صدیقه رودباری :
سروده شده در اوایل 55
من فریاد خشک شده در گلو هستم
من چروک صورت پدر و مادر داغدیده ای هستم
من گرسنگی ، دربدری را میدانم
بیاد داشته باش
راهم را ادامه بده
من شهیدم ...
سروده شده در سال 56 (قبل از طوفان انقلاب )
مردم در این دوره از تاریخ خود
یخ بسته اند
در این رنج و اسارت
دست و پا را بسته اند
نه بوی خون ، نه بوی دود ، نه بوی مسلسل
پس من به کجاها می روم ...؟
من کیستم ؟
و در شعر دیگری خطاب به خود می گوید :
تو باید حماسه بیافرینی
همچنان که حسینیان آفریدند .
و در شعر دیگری پیروزی را وعده می دهد :
دست های کوچکمان
صدای دشمنانمان را در گلو
خفه می کند .
خورشید را فراخوانیم .
این شعر خطاب به مقاومت فلسطینیان است :
ترا کدامین چشم می بیند و باران نمی شود
تو از نسل سنگ و کوهی :
دخترک فلسطینی!
گاه به مقاومتت غبطه می خوریم
گاه به راهت جان می دهیم
گاه با تو در یک سنگریم
گاهی با تو از دور در یک غمیم
ای فلسطینی! ....
می بینم زیر آتشی !
می بینم در خونی !
کودک را هنگامیکه در پوکه فشنگ غذا می خورد دیدم...
تو زنده کننده سرزمین پیامبرانی
وقتی انقلاب اسلامی طلوع کرد آنقدر عاشقانه به این انقلاب چشم دوخت و آنقدر خالصانه همه وجود و احساسش را در این جهت گذاشت که به مناسبت اولین برفی که در انقلاب بارید شعری سرود به نام : "برف سرخ "
ای برف ، ای برف !
آهسته تر فرو نشین ، ای برف بر روی خون شهیدان!
وقتی صورت کوچک و قشنگ تو سرخ می شود
نمی دانم از شرم است یا فریاد
چقدر زیبا و دل انگیز می باری
دیگر سفید نمی بینمت
ببار به رنگ لاله
به رنگ خون
ببار ....
شهید در یکی از نوشته هایش که در تاریخ 5/3/1359 نگاشته شده است می نویسد:
امشب در دلم غوغایی بپاست . غوغای دل کندن و رفتن ، رفتن و از خانه گسستن و از خانه و لذت این جمع بریدن، می روم و خاطرات کودکی و خنده ها و گریه ها را در تو می گذارم. چرا که سدی فرا راهم نباشد. می روم به خطه عاشورای ایران می پیوندم.
عارفی کوکه کند فهم زبان سوسن تا بپرسد که چرا رفت و چرا باز آمد
برکش ای مرغ سحر نغمه داودی باز که سلیمان گل از باد هوا باز آمد
دست نوشته در تاریخ 6/5/59:
خدایا !
در هنگام شهادت ، در هنگام رفتن و از دنیای زشتی ها بریدن ، در هنگام دل کندن از این بودنها ، یادم باش
خدایا در این شب تنهایی با تو می گویم با توکه تنهایی هایم را پر ، دردم را درمان و هر نبودنی را با بودنی پر می کنی ، با بودنی که بهترین بودن هاست . معبودا ! به دخترک عزیز از دست داده ، به مادران در راه نشسته ، به پدران رخ ز غم چروکیده ، به یاران هم سنگر ، به .... بی نهایت همراه ، به هر چه که می دانی هست و برای بنده هایت عزیز است ، به قلم که می نویسند ، به شب که می آید و به فجرکه از دل سیاه امشب تیره ، راه روشنی را طی می کند ، به خوبی و نیکی و ... قسمت می دهم که پاسداران مار را نگه دار و انقلاب را تداوم و امام ما را طول عمر و مردم ما را صبر و شکیبایی و امت را ایمان و دشمنان ما را روسیاهی و پلیدی عطا کن.
27 تیر 59 (یک ماه قبل از شهادت )
خدایا ! وقتی به خاکم می سپارند به یادم باش
چرا که در زنده بودنم ، همیشه با یاد تو همراه بودم
خدایا ! خدایا ! شهادت را نصیبمان گردان
و دل پر درد پاسداران اسلام را
با فتح و پیروزی دادن بر کافران
خوشحال و شاداب گردان