سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آسمانی ها
 

 

بروشور را باز می کنم ، دختری شبیه تمام دختران آشنا، دختری شبیه خودم، دختری درست هم سال خودم، میان ابروها و آبی ها چشم در چشم می دوزد . در طرح نگاه مبهم و لبان بسته اش هزار کهکشان نهفته است.

سلام می کنم،

سکوت می کند.

سلام همسایه، سلام سایه غیرت و آبروی عصمت، دختر کرد بی باک.

منم دختر زمین، دختر خاک و گل و دل و دلبستگی دختر پا بر زمین کوبِ لجوج ِ بهانه گیرِ بهانه های ِ کودکانه. دختر آیینه و شانه و. آراستگی و زیبایی، دختر ناز و نوازش و نرمی و لطافت.

می خواهم از زمین جدا شوم و به کهکشان راه تو بپیوندم.  

   شهید ناهید فاتحی

می خواهم سکوت لبان بسته ات را بشکنی و روبرویم بنشینی و برایم از راز پریشانی موهای آشفته ات ، که سرت را تراشیدند و بر سنگ کوبیدند بگویی.

می خواهم از دل بزرگت بگویی که چگونه شانه ها و سینه ات توان کشیدن این بار داشت؟

می خواهم از تو بپرسم داغ دوری از خانواده ، از نوازش دستان گرم مادرت را چگونه تاب آوردی؟

می خواهم بدانم ناز دخترانه ات رات چگونه پشت اعتقادت به همت مردانه تبدیل کردی و کوه وار ایستادی؟

می خواهم خیالت را راحت کنم و بگویم نترس اینجا به حرمت خون تو همه چیز در امن و امان است.

بگو خواهر ندیده ام ، کدام بهانه و بازی تو را از بازیچه های کودکانه ات ، از عروسک هایت جدا کرد؟

عزیز دل به کلامی کوتاه ، به کوتاهی زندگیت هم شده راز ماندگاریت را برایم بگو.

چگونه بعد از این همه سال نام و یاد تو هنوز در یادها زنده است؟

امین رازهای تو خواهم شد خواهرم اگر به اشاره ای قفل لبانت را بگشایی.

سکوت و باز سکوت.

می دانم تو عادت داری به سکوت اصلا مگر جانت را پای سکوتت نگذاشتی؟ 

پس نمی پرسم چرا که می دانم تو وظیفه ات را انجام داده ای . حالا دیگر نوبت من است که باید پاسخ سوالات خودم را بیابم.

نامه را تمام می کنم سپاس که به کهکشان خویش راهم دادی. سپاس که با زندگی ات به من آموختی : "کوه ها ایستاده می میرند"

منبع : پایگاه اطلاع رسانی بیت المقدس استان کردستان 

 

 



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/11/25 توسط احمد یوسفی
تمامی حقوق مطالب برای آسمانی ها محفوظ می باشد