سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آسمانی ها
 

 

زندگینامه شهیده ناهید حق گو گذاری

   شهید ناهیدحقگو در شهرستان بروجرد در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود . تحصیلات ابتدایی تامتوسط را در این شهر سپری نمود و به دانش سرای تربیت معلم رفت پس از فارغ التحصیل شدن از دانشسرا، درمدراس مختلف شهر به شغل شریف اموزگاری به تعلیم و تربیت خواهران همت گماشت در روزهای اوج انقلاب در تظاهرات و راهپیمائیها حضوری فعال داشت اوهمیشه  دیگران را به مجالس مذهبی دعوت می کرد و بعد از انقلاب فعالیتها او در مدارس بیشتر شد و همیشه سعی می کرد که الگوی خوبی برای دیگران و نمونه یک زن مسلمان باشد او در روز 11/11/65 به همراه دیگر خواهرش  به فیض شهادت نائل گشت .روحشان شاد باد.

 ناهید حقگو بروجرد

وصیت نامه 

سلام بر پدر و مادر و خواهر گرامیم و سلام به امام عزیز خمینی کبیر . من در سفارشی کوتاه از خانواده ام می خواهم که مرا حلال کنند و لحظه ای امام را تنها نگذارند. از خداوند بزرگ طلب مغفرت و آمرزش دارم  

 




برچسب‌ها: شهیده ناهید حقگودانشسرابروجردامام
نوشته شده در تاریخ جمعه 91/12/25 توسط احمد یوسفی

شهید زهره حقگو گذاری

زندگینامه شهید زهره حق گو گذاری

 در خانواده ی مومن و مسلمان فرزند دختری به دینا آمد که  نام مبارک فاطمه زهرا را بر او نهادند و او را زهره نامیدند .

تحصیلات ابتدایی و راهنمای و دبیرستان را در بروجرد گذراند.

دوران نوجوانیش مصادف شده بود با قیام مردم ایران و شکوفا شدن انقلاب اسلامی .

زهره  به همراه مادر و دیگر اعضای خانواده  در راهپیمایی ها و تظاهرات مردمی شرکت داشت .

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ،به استخدام اداه اموزش و پرورش بروجرد درآمد و به فعالیتهای مذهبی و نشر و معارف علوم قرانی درمدارس همت گماشت. او عاشق و دلباخته حضرت باری تعالی بود .

با اینکه می دانست به جبهه نمی تواند برود اما وصیت نامه ای نوشت. 

او در روز 65/11/11 در حالیکه  دژخیمان ناپاک بعثی ناجوانمردانه  بروجرد قهرمان و مقاوم را مورد حمله موشکی قرار داده بودند  به شهادت که آرزوی دیرینه اش بود رسید.

وصیت نامه شهید زهره حق گو گذاری

 سلام بر مهدی و سلام برامام امت قلب تپنده امت و سلام به رزمندگان اسلام که بر علیه کفر و الحاد می خروشند. و سلام بر شهیدانی که با عروج خود  و با خون سرخشان نهال اسلام را آبیاری کردند.

سلام بر شما خواهران و برادران عزیزم و دوستان بسیار گرامم و خانواده عزیز و دوست داشتنی ام  امیدورام مرا حلال کنید و بدایند تنها راهی که رضایت خدا را به همراه دارد پیروی و اطاعت از امام خمینی است .

لحظه ای از خط ولایت فقیه جدا نشوید و امام را تنها نگذارید و از خداوند طلب امرزش دارم .

تنظیم : احمد یوسفی 

 

 




برچسب‌ها: بروجردزهرهحقگو گذاریشهیدزندگینامهوصیت نامه
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91/12/22 توسط احمد یوسفی

نام : فرزانه

شهرت : رهبر 

محل تولد : بروجرد 

تاریخ تولد :1346

تحصیلات : سال آخر دبیرستان 

محل شهادت : بروجرد 

شهید فرزانه رهبر

زندگی نامه شهید فرزانه رهبر

نامش فرزانه بود و در شهر فرزانگان یعنی بروجرد قهرمان در سال 1346 چشم به جهان گشود . او فرزند اول خانواده بود. فرزانه رهبر پس از تحصیلات ابتدایی با معدل بسیار بالا  به دبیرستان رفت . همیشه آرزو داشت که بتواند با تحصیلات بالا به مردم ایران  خدمت نماید ولی عمرش کفاف یاری هموطنانش را نداد و در سال آخر دبیرستان  در سن 18 سالگی به همراه  پدرش در موشک باران شهرستان بروجرد به شهادت رسید و در کنار لاله های پر پر شده ی دیگر انقلاب آرام گرفت . یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

فرازی از خاطرات مادر شهید فرزانه رهبر

فرزانه رهبر

دخترم وقتی به دنیا آمد پدرش به جبهه می رفت چند بار رفت و آمد تا اینکه در کنار من بود تا فرزانه دخترم شش سالش شد .او خیلی دوست داشت نماز بخواند تا این که پدرش برای او چادر نمازی خرید او نمی پوشید فکر می کرد که باید مثل پدرش نماز بخواند تا اینکه به او گفتم دخترم خانم ها باید چادر بپوشند اینها مرد هستند ما باید بپوشیم تا اینکه پوشید آنقدر زیبا بود که پدرش از او عکسی قشنگ گرفت. الان عکس زیبایش را با چادر نمازش به دیواراتاق زده ام  و روزی نیست که به یاد خوبی های او  گریه نکنم . 

 




برچسب‌ها: بروجردشهید فرزانه رهبرموشک بارانچادر نمازعکس
نوشته شده در تاریخ شنبه 91/12/19 توسط احمد یوسفی

 

                              به نام خدا    

                                 لیلا

محمد در حالیکه لباس نظامی اش را می پوشد و ساک جبهه اش را می بندد نگاهی از روی مهر به تو می اندازد و زیر لب چیزی می گوید .

برای اینکه زمزمه زیر لبش را بدانی می پرسی .

لیلا احمد یوسفی

-         محمد ، چیزی گفتی ؟!

-         نه می گم از اینکه این دفعه هم نتونستم یه دکتر درست و حسابی ببرمت ، شرمنده ام . می ترسم قول مرخصی بعدی رو بدم ولی بازم نتونم .

-         خیالت راحت باشه ، من چیزیم نیست . تو مواظب خودت باش .

-         نسرین ، میگم کاش می شد یه سر در مدرسه لیلا می زدیم تا یک بار دیگه اونو ببینم .

-         نه محمد ، لیلا صبح که فهمید می خوای بری ،  با چشمهای اشکی و پف کرده فرستادمش ، اگه الان دوباره تو رو ببینه ، دیگه نمی تونم آرومش کنم . بهتره بری .

از چشمهای محمد پیداست که راضی نشده است ولی حرفت را گوش می کند . ساکش را بر می دارد پوتین هایش را می پوشد و آماده رفتن می شود .

ادامه مطلب...


برچسب‌ها: لیلااحمد یوسفینسرینمحمدبروجردخیابان رودکیدبستان استثناییخیابان صفا

نوشته شده در تاریخ جمعه 91/11/27 توسط احمد یوسفی
تمامی حقوق مطالب برای آسمانی ها محفوظ می باشد